جدول جو
جدول جو

معنی کله پشته - جستجوی لغت در جدول جو

کله پشته(کُ لِ)
دهی از دهستان خرم آباد است که در شهرستان شهسوار واقع است و 800 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کله پاچه
تصویر کله پاچه
مجموع سر و پاچه های یک گوسفند، خوراکی آبدار که با کله و پاچۀ گوسفند تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
کیف نسبتاً بزرگی برای راحت حمل کردن لوازم مختلف که بر پشت و روی شانه ها قرار می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
(کَلْ لَ / لِ چَ / چِ)
کله پاچه از هر حیوانی. (ناظم الاطباء). مجموع سر و پاچه های حیوان (مانند گوسفند). (فرهنگ فارسی معین).
- کله پاچه شدن، مضطرب و سراسیمه شدن. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کله پا شدن شود.
، خوراکی که از کله و پاچۀ گوسفند سازند. طرز تهیۀ آن چنین است که موهای کله و پاچه را باآب آهک سوزانند و کله و پاچه را جوشانده داخل بینی و دهان گوسفند را پاک کنند و با چاقو تراشند و سپس با پیاز و شکنبه و شیردان بار کنند و یک قطعه دنبه و قدری گوشت گردن هم بدان علاوه نمایند. (فرهنگ فارسی معین). آبگوشتی که از سر و پاچه های گوسفند و جز آن سازند و گاه بر آن گوشت گردن و شکنبۀ گوسفند افزایند. طعامی که از کلۀ گوسفند و پاچۀ آن کنند. شاخ دار. چشم دار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- امثال:
موش چیست تا کله پاچه اش چه باشد ؟!، یعنی از شخصی کوچک توقعی بزرگ داشتن بیجاست
لغت نامه دهخدا
(پُ)
بر وزن و معنی کوزپشت است که به عربی هضبه خوانند. (برهان). کج و خمیده و کوزپشت. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف ’کوزپشت’ است، ولی لغتاً صحیح می نماید. (از حاشیۀ برهان چ معین) ، قوی پشت. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ لِ کَ لِ)
دهی از بخش مینودشت شهرستان گرگان است و 650 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کَ لِ)
دهی از دهستان مزدقانچای است که در بخش نوبران شهرستان ساوه واقع است و 395 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(کُ پُ تَ / تِ)
رجوع به کلاپشت شود
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ / تِ تَ)
دهی است از دهستان دشت سر به ناحیت آمل. (از سفرنامۀ مازندران رابینو ص 113 و ترجمه آن ص 152)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ پُ)
کیسه ای که برای حمل خواربار و لوازم دیگر برپشت بندند. ساک. (فرهنگ فارسی معین) ، در کوهنوردی کیسۀ محتوی وسایل کوهنورد را گویند. ساک. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان پلرود است که در بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع است و 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ مَ حَلْ لَ)
دهی است از دهستان سیاهکل بخش سیاهکل و دیلمان شهرستان لاهیجان که 150 تن سکنه دارد. ساکنان ده از طایفۀ کاکاوند قزوین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
جامه ای سیاه و سبز که آنرا از پشم گوسفند بافند و تا زیر کمر را بگیرد و آن جامه مازندرانیان و گیلانیان بود: (هر آن کس که مازندران داشتی کلاپشت و کیش و کمان داشتی)، (بنقل انجمن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کله پاچه
تصویر کله پاچه
کله با پاچه از هر حیوانی را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوه پشت
تصویر کوه پشت
قوی پشت
فرهنگ لغت هوشیار
کیسه ای که برای حمل خواربار و لوازم دیگر بر پشت بندند ساک، در کوهنوردی کیسه محتوی وسایل کوهنورد را گویند ساک
فرهنگ لغت هوشیار
((~. چِ))
نوعی غذا که از کله و پاچه چهارپایان حلال گوشت به ویژه گوسفند تهیه می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوله پشتی
تصویر کوله پشتی
((لِ. پُ))
کیف یا کیسه ای که برای حمل بار بر پشت بندند
فرهنگ فارسی معین
توبره، ساک، کوله بار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن کوله پشتی در خواب، نشانه آن است که به لذتی بزرگ دور از جمع دوستان دست می یابید. اگر زنی در خواب کوله پشتی کهنه و پاره پاره ای ببیند، نشانه آن است که به فقر و تنگدستی دچار خواهد شد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
پشته ی هیزم
فرهنگ گویش مازندرانی
پشته ی خار، پشته ای از سرشاخه های خاردار
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع خرم آباد شهرستان تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
جنگل واقع در انتهای زمین شالیزاری که معنای پشت کاله را
فرهنگ گویش مازندرانی
هالو
فرهنگ گویش مازندرانی
دو ردیف، دو ردیفه
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی پشتی که از پشم بافند، دوش توبره ی کشاورزی و چوپانی
فرهنگ گویش مازندرانی
پختن برگ درخت لرگ جهت جلوگیری از بوی بد و تابستانه ی پا که
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بندپی در منطقه ی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی